249
– آفتابی که آدمی را سپید کند
نبی
آخر آن صورت نیست، صورت او اسب نبی است. نبی آن عشق است و محبت، و آن
باقیست همیشه
– همچنانکه ناقۀ صالح [ صالح پیامبر]، صورتش
ناقه (شتر ماده) است. نبی آن عشق و محبت است و
آن جاوید است.
یکی
گفت که: بر مناره خدا را تنها چرا ثنا نمی گویند و محمد را نیز یاد می
آورند؟
گفتندش
که آخر ثنای محمد، ثنای حق است – مثالش، همچنانکه یکی بگوید که خدا پادشاه
را عمری
دراز دهاد و آنکس را که مرا به پادشاه راه نمود، یا نام و اوصاف پادشاه را
به من
گفت. ثنای او به حقیقت، ثنای پادشاه باشد – این نبی می گوید که به من چیزی
دهید،
من محتاجم؟ یا جبه خود را به من ده یا مال یا جامه خودرا؟ او جبه و مال را
چه کند؟
می خواهد لباس تو را سبک کند تا گرمی آفتاب به تو رسد که: وَأَقْرِضُوا
اللَّهَ
قَرْضًا حَسَنًا (به خدا قرض نیکو دهید –
مزمل -20).
مال
و جبه تنها نمی خواهد، به تو بسیار چیزها داده است غیر مال، علم و فکر و
دانش و
نظر. یعنی لحظه ای نظر و فکر و تأمل و عقل را به من خرج کن. آخر مال را با
این آلت
ها که من داده ام بدست آورده ای. هم از مرغان و هم از دام صدقه می خواهد.
اگر
برهنه توانی شدن پیش آفتاب بهتر، که آن آفتاب سیاه نکند، بلکه سپید کند. و
اگرنه
باری جامه را سبکتر کن تا ذوق آفتاب را ببینی. مدتی به ترشی خو کرده ای،
باری
شیرینی را نیز بیازما.